32 هفته

ساخت وبلاگ

روزها تند و تند پشت سر هم میگذرن و من امروز 32 هفته رو تموم کردم. یعنی دقیقا 8 ماه! باور کردنش خیلی سخته! انتظار دوران سختتری رو داشتم ولی خدا رو هزاران مرتبه شکر انگار خدا دیگه نخواست حالا که برای بارداری اینقدر سختی کشیدم بیشتر امتحانم کنه.

شروع ماه هشت البته با یکسری تغییرات و مشکلات و سختیها همراه بود. فشارم مقداری بالا رفت که بیشتر به خاطر تغییراتم تو محیط کار و تنشهایی که ایجاد شده بود شروع شد. دکتر نصر که تو همه موارد کول و آسونگیر بود خیلی جدی بهم تاکید کرد که باید این قضیه رو خیلی جدی بگیرم. حتی همون روز که فشارم 13.5 بود منو فرستاد آزمایش خون و ادرار بدم و گفت فردا با جواب آزمایشا برم پیشش. گفت تو خونه هم روزی چند بار فشارمو بگیرم و اگه حتی یکبار 14/9 بود سریع برم بیمارستان. تو این مدت یکی دو بار سر کار سرپرستم که یه سری مشکلات حاد تو زندگیش پیش اومده بود قاطی کرد و سرم داد و بیداد کرد که باعث شد حالم خیلی بد بشه. مشکل این بود که چون خیلی عصبانی بود نمی تونستم برم پیشش و باهاش حرف بزنم چون می ترسیدم فشارم بره بالا در نتیجه اون فکر می کرد دارم بهش کم محلی می کنم و بیشتر جوش آورده بود خلاصه دو هفته ای خیلی اذیتم کرد و اعصابمو خیلی بهم ریخت. نی نی هم خیلی ناآروم شده بود. خلاصه اینکه یکی دوبار به خاطر همین مساله علی نذاشت برم سر کار ولی این باعث شد قضیه پیچیده تر بشه که نهایتا یه روز علی خودش زنگ زد و کلی با سرپرستم که دوست صمیمیمم هست صحبت کرد تا اونو شیرفهم کرد که با یه زن حامله نباید داد و بیداد کنه!

با همه این احوال یه بار بدون هیچ دلیلی شب که خوابیدم دیدم نینی حرکات عجیب و سریعی انجام میده و تا صبح نذاشت بخوابم. تکرر ادرار هم داشتم و هر یکی دو ساعت می رفتم دستشویی تا اینکه ساعت یه ربع به 4 بود که پاشدم فشارمو گرفتم. 13.9 بود. ترسیدم هیچ وقت اینقدر بالا نرفته بود. هر یه ربع فشارمو گرفتم که دیدم دیاستولش هم داره میرسه به 9. خلاصه تا 5.5 فشارم رسیده بود به 14.5 که دیگه رفتم و علی رو بیدار کردم. اونم یکم دلداریم داد که چیزی نیست حتما چون صبحه فشارت بالاتره. ولی نهایتا چون می ترسیدم که دیر بشه لباس پوشیدم و رفتیم بیمارستان. دکتر نصر تو بیمارستان گاندیه. در نتیجه سریع رفتیم اونجا. به دکتر هم تلگرام زدم و پرسیدم که چیکار کنم؟ چون همونروز وقت دکتر داشتم. تو بیمارستان خانوم دوستی که مامای مطبه اومد و خیلی با مهربونی باهام برخورد کرد. فشارمو گرفتن چند بار ولی فشارم خوب بود. آزمایش خون و ادرار هم ازم گرفتن و فرستادن که اورژانسی جوابش بیاد و یه چیزی روی شکمم بست که ضربان قلب نی نی رو ثبت  میکرد. یه دکمه هم بهم دادن که هروقت نینی تکمون خورد فشار بدم. نینی که از دیشب کلی حرکات ژانگولر انجام داده بود حالا خسته شده بود و انگار خوابیده بود و زیاد تکون نمی خورد. سه چهار تا حرکت داشت ولی مطمئن نبودم که نینیه یا حرکات روده برای همین خانوم دوستی گفت بازم صبر می کنیم انگار داره بیدار میشه و اینبار واقعا نینی بیدار شد و چند تا حرکت حسابی نشون داد و دل مامانشو شاد کرد! البته قبلش کلی قربون صدقش رفتم که یه حرکتی چیزی بکنه و منو از نگرونی درییاره. خدا رو شکر تو جواب آزمایشا دفع پروتئین وجود نداشت و همین باعث شد نگرانی که از امکان وقوع مسمومیت حاملگی داشتیم رفع بشه اما برای اطمینان دوباره عصر پیش دکتر رفتیم و همه چی رو باهاش چک کردیم. اونم گفت تا شنبه (اونروز سه شنبه بود 9/9/95) صبر می کنیم و خودتون فشار رو چک کنید تا بالا نباشه و دوباره با یه آزمایش کشت ادرار بیاید. چون یه مقدار تکرر ادرار داشتم.

خلاصه دفعه بعد که رفتم تو آزمایشم کمی عفونت ادراری داشتم که بهم سفالکسین داد و کمی دفع گلوکز که گفت زیاد مهم نیست و تو خانومای باردار طبیعیه. و خیالم تا حد زیادی راحت شد.

تو این مدت چند بار استعلاجی گرفتم که خیلی کمکم کرد که کارهامو سرو سامون بدم. خونه که به خاطر اومدن یه کابینت ساز بدقول حسابی به هم ریخته بود مرتب شد. فرشها رو دادم شستن و یه نفر اومد دیوارا رو شست که برای عید دیگه خونه تکونی نداشته باشم. تخت و کمد نینی رو خریدم و کم کم تقریبا همه وسایلش رو آماده کردم. فقط مونده چند تا خورده ریز که ان شالله اونها رو هم به زودی میگیرم.

در مورد سیسمونی من سعی کردم همه هزینه ها رو خودم بدم. اصلا دلم نمی خواست که مامان و بابامو تو زحمت و سختی بندازم. اونم مامان و بابای من که همیشه از جونشون برام مایه گذاشتن. به نظرم این رسم سیمونی دادن مال قدیم ندیماس که دخترا زود شوهر می کردن و دختر پسر تو اول زندگیشون که هنوز تثبیت نشده بودن بچه دار می شدن اونوقت پدر مادرا دست بچه ها رو می گرفتن و کمکشون می کردن تا بتونن از پس هزینه ها بربیان نه ما که تو این سن و سال تازه بچه دار شدیم و چند برابر پدر مادرامون درآمد داریم. مامانم خیلی گفت که بذارم یه مقداری از هزینه ها رو بده ولی من قبول نکردم. مامان من به خاطر اینکه منو مهدکودک نذاره کار معلمیشو کنار گذاشت و ما رو بزرگ کرد. من همیشه دلم می خواست می تونستم این کارشو جبران کنم و یه چیزی مثل حقوق بازنشستگی بهش بدم که هیچ وقت امکانش پیش نیومد. اینقدر درگیر زندگی شدم که نشد ولی حالا این حداقل کاریه که از دستم بر میاد.

در مورد خریدهای سیسمونی. من سعی کردم اسراف نکنم. زیاد لباس نخریدم. تخت و کمد دو درب و یه دراور چهار کشویی گرفتم که رنگشون سفید هست. ویترین نگرفتم هم به خاطر خطرناک بودن شیشه هاش هم به خاطر اینکه وقتی نینی یه اسباب بازی یا عروسکو زیاد ببینه براش عادی می شه و دیگه جذابیتی براش نداره هم اینکه حس شلوغی به اتاق میده. اینها رو جنس خوب برداشتم چون تختش نوزاد نوجوانه. تشک هم جنس خوب خریدم چون باید حداقل 10 سال یا بیشتر استفاده بشه. لوازم خورده ریز رو از یه انبار سیسمونی به نام انبار آیسان خریدم که قیمتاشون خیلی مناسب بود. چند تیکه لباس قبلا از دوبی آورده بودم که مال مادرکر بود. لحافو و روتختی 8 تیکه شو یه مارک به نام ستیمو بود که ظاهرا ترکه. قیمت اصلیش 450 بود که من از یه مغازه خیلی شانسی 290 گیر آوردم! یه تخت پارک ایرانی گرفتم که گهواره هم هست. اونم خیلی ارزون 270 خریدم. چند تا تیکه جنس هم علی از بانه آورد که واقعا قیمتاشون نصف تهران بود. مثلا آویز تخت که همه جا 80-90 بود و اونجا گرفتم 50 و صندلی غذا گراکو که اینجا 350 بود 250 گرفتیم. برای کالسکه خیلی تحقیق کردیم و خیلی برام مهم بود چون می خواستم نینی از اول تو کریر و توی کالسکه بشینه و عادت کنه برای همین مارک خوبی گرفتم که یه مقدار برام گرون درومد. 2150 که البته همه جا 2360 میدادن. خلاصه اینکه خرید کردن برای نینی خیلی لذت بخشه ان شالله خدا نصیب همه کسایی که منتظرن بکنه. آدم گاهی حساب کار از دستش در میره. من فکر می کنم ما بیشتر برای دل خودمون داریم خرید می کنیم وگرنه نینی چیزی از این خریدا سر درنمیاره و براش فرقی نمی کنه تو تخت پارک ایرانی بخوابه یا خارجی! این ماییم که از خرید این چیزای ناز و خوشگل لذت می بریم پس منتی سر نینی های بیچاره نذاریم!

راستی نینی ما هم حالا دیگه برای خودش اسم داره. نیکی!!! بالاخره باباش رضایت داد که اسمشو انتخاب کنه. بین نیکی و شهرزاد مونده بودیم. باباش شهرزاد دوست داشت من نیکی. آخرش من کوتاه اومدم چون دیدم طفلی باباش خیلی دلش میخواد اسم دخترش شهرزاد باشه. اما به محض اینکه من کوتاه اومدم اونم کوتاه اومد و گفت باشه اسمی که تو میخوای باشه! منم گفتم نه اگه خیلی دوست داری عیب نداره شهرزادم قشنگه ولی گفت نه همون نیکی! حالا هر روز میاد میگه نیکی چطوره! من دوست داشتم معنی اسم مشخص باشه. اسم قابل تحقیر کردن نباشه و به فاملیش هم بیاد که این اسم هر سه تاشو داشت. شهرزاد رو هم دوست داشتم فقط مشکلش این بود که این سه نکته رو نداشت. یعنی معنای خاصی نداشت. امکان استفاده به صورت شرزاد رو داشت و زیاد با فامیلیش هماهنگ نبود اینه که نیکی رو ترجیح می دادم. البته هردومون اسمهای ستاره، سارا، پریسا رو هم دوست داشتیم. من اسمهای یاسمین و نیکدل رو هم خیلی دوست داشتم و علی آناهیتا رو هم دوست داشت که هیچ کدوم نهایی نشدن. اسم نیکدل تو سایت ثبت احوال نبود که من ثبتش کردم هم برای پسر هم دختر. دوست داشتم نیکدل می ذاشتیم و نیکی صداش می کردیم که علی قبول نکرد. بابا اینا هم وقتی شنیدن گفتن یاد روشندل میفتیم! خلاصه هیشکی روی خوش نشون نداد وگرنه به نظرم خیلی اسم خاص و جذابی میشد!

خلاصه اینکه الان کمتر از 50 رو به پایان مونده و روزها عین برق و باد میگذرن و من هنوز آمادگی مادر شدن رو ندارم! باید کار خیلی سختی باشه. کلی سی دی و کتاب هست که باید ببینم و بخونم که فکر نکنم برسم. نگرانم که نینی زودتر از اینکه کامل بشه بیاد. دوست دارم تو بهمن که تایم نهاییش هست (38 هفته و 6 روز) به دنیا بیاد ولی تجربه نشون داده که نینی ها همیشه یکی دو هفته زودتر میان پس باید تو دی منتظرش باشیم!

خدایا همینکه این روزها رو دیدم نشون میده که تو توجه خاص بهم داشتی پس لطفا اون توجه خاصت رو شامل حال نینی ما هم بکن و نینی ما رو سالم و سلامت و در امنیت کامل قرار بده. آمین

خدایا انتظار همه مامانای منتظر رو به پایان ببر و دامنشون رو سبز کن.

آمین

آینه...
ما را در سایت آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohajer59o بازدید : 57 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 14:14