37 هفته

ساخت وبلاگ

این روزهای آخر که خونه هستم خیلی کند میگذرن. تازه می بینم که کارمندی یه حسنهایی هم داره! آدم حسابی سرش گرم میشه. احساس مفید بودن می کنه و با دوستا و همکارهاش مراوده و معاشرت می کنه که همین کلی تو روحیه آدم تاثیر میذاره. توی خونه هرچقدر هم کار داشته باشی و فعال باشی چون کارهات دیده نمیشه و جایی حساب نمیاد و مهمتر از اون چون هیچ ددلاینی نداره اون حس مفید بودن و کار انجام دادن رو نداری. الان دیگه مطمئنم که کار بیرون برای زن لازمه. البته هنوز نی نی نیومده. ممکنه بعد از اومدن نی نی نظرم عوض بشه ولی الان که می بینم من برای خونه داری ساخته نشدم. اگرم قرار باشه آدم خونه دار باشه باید حتما برای خودش برنامه ریزی داشته باشه و یه هدفهای کوتاه مدتی برای خودش درنظر بگیره. بیکاری و بی هدفی آدم رو به مرز افسردگی میبره. همونطور که من تو خیلی از دوستای خونه دارم دیدم.

روزهای آخر خیلی کند میگذرن. شبها خوابیدن برام سخته چون رفلاکس معده و گرفتگی بینی اکثرا اذیتم می کنه. دستشویی رفتن هم هست که حداقل شبی دو سه بار باید بیدار شم. اما با همه اینها بازهم به اون سختی که انتظار داشتم نبود. شکمم اونقدر که شکم خواهرم بزرگ شده بود نشده و خیلی گنده نشدم. البته وزنم زیاد شده و آخرین بار که کشیدم حدود 83.5 بودم ولی خوب قابل تحمله! گاهی احساس می کنم شکمم خیلی داره کش میاد و این وقتیه که مدت زیادی به سمت چپ خوابیدم. سمت راست شکمم به خاطر همین نحو خوابیدن ها بیشتر ترک خورده. اما بیشتر ترکها زیر شکمم هست. مشکل دیگم ورم پاهام هست که وقتی زیاد وایستم بیشتر هم میشه. اما می دونم که همه اینها میگذره و تموم میشه و فقط خاطرش می مونه.

اما این روزها واقعا بهم کمک کرده که خیلی از آدمها رو بهتر درک کنم. مثلا پیرزنها رو! الان وقتی می خوام از روی زمین بلند شم باید مثل یه پیرزن دستهامو بذارم رو زمین و به سختی خودمو بلند کنم! یا روزهایی که خونه تنهام و نمی تونم بیرون برم یاد کسایی میفتم که تو خونه هاشون تنهان و روزهاشون به سختی میگذره. خلاصه اینکه تمام این روزها و لحظه ها برام یه درسه.

این روزها یه مقدار بنایی و لوله کشی هم داشتیم و دوباره همه چیز به هم ریخت. ولی با کمک مامان و بابام و علی خیلی زود همه جا رو میز کردیم.

شبها خوابهای چرت و پلا زیاد می بینم. و تو اکثر خوابها نی نی پسره! نمی دونم چرا! الان بیشترین نگرانیم در مورد شقاق سینه س که همه در موردش نوشتن و نالیدن. و نگران زودتر اومدن نینی. گهگهاه روی نوک میمی ها روغن زیتون یا روغنهای دیگه میزنم ولی روی یکیشون از همین الان یه دونه زده که نگرانم بعدا زخم بشه.

نمی دونم برم خونه مامانم یا نه. بیشتر دوست دارم خونه خودمون بمونم ولی مشکل غذا پختن و اینکه مامان اینا اینجا راحت نیستن هم هست. خونه اونها هم مشکل دستشویی برای شستن بچه و حموم بردنش وجود داره.

از 30 دی یه ده روز استعلاجی گرفتم که خیلی کمک کرد که تو محل کار از کارم منفک بشم. حالا هفته ای دو روز می رم که استعلاجیم رو دکتر اداره بتونه تایید منه. این هفته که دو روز به خاطر آلودگی هوا نرفتم و فردا هم به خاطر مراسم آقای هاشمی تعطیل هست. هفته دیگه هم دو روز برم بعد اگه ان شاالله قرار باشه دوشنبه دو هفته دیگه برم بیمارستان یکشنبه ش باید برم یه کارت بزنم بیام تا به مرخصیم نچسبه. یه صحبتهایی در مورد اینکه استعلاجیها رو از مرخصی زایمان کم می کنن هم هست که برای همین مجبورم اینطوری برم. البته زیاد ناراضی نیستم چون همین که می رم و میام برام خوبه و روحیم عوض میشه.

امیدوارم این روزها به آرومی بگذرن و روز موعود برسه و من دخترم رو سالم سالم در آغوش بگیرم و تمام این ترسهام آب بشن و از بین برن.

خدای بزرگ و مهربون ازت خواهش می کنم قسمت همه اونهایی که آرزوی رسیدن به این روزها رو دارن بکنی و انتظارشون رو به آخر برسونی.

آمین

آینه...
ما را در سایت آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohajer59o بازدید : 47 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1396 ساعت: 16:14